جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵ فروردین ۱۲, پنجشنبه

چند نکته در مورد موشک و گفتمان

۱- یک سری از مواضع اخیر آیت‌الله خامنه‌ای است عجیب است. مثل واکنش به مطلب حسین باستانی در سایت بی‌بی‌سی یا موضع گیری در مقابل رای اکثریت مردم آنهم فردا انتخابات، از طرف کسی که بنا به تعریف قرار است رهبر کلیت جامعه باشد نه هوادارن خودش. یا واکنش به تویتر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی. واکنش‌های اینچنینی در سطح حسین شریعتمداری است نه رهبری یک نظام سیاسی. و حتی نه رهبر یک جناح سیاسی.
۲- عبری نوشتن روی موشک و تهدید اسرائیل کار عجیبی است. یعنی اگر اسرائیل جاسوس مستقیمی در سپاه داشت و از او می‌خواست خوراک لازم برای بازی‌های بین‌المللی او فراهم کند احتمالا چه چیزی از او می‌خواست؟ اسرائیل مخصوصا دولت حاکم فعلی، در پی تقویت این موضع است که ایران موجودیت اسرائیل را به صورت نظامی تهدید می‌کند و بخاطر این تهدید اسرائیل نیاز به حمایت فوری دارد و نباید حساسیت را روی ایران کم شود. چه چیزی می‌تواند این خواست اسرائیل را تامین کند؟ احتمالا انتشار عکسی از آزمایش موشکی که نوشته‌ای به زبان عبری دارد و مستقیم اسرائیل را تهدید می‌کند. آیا چنین کاری جز از سر ناگاهی ممکن است؟ که در غیر این صورت جز اسم خیانت می‌تواند بر آن گذاشت؟

۳- تیوتر منتسب به آقای هاشمی حرف عجیبی منتشر کرده‌است. جهان آینده جهان گفتمان است نه موشک ادعا ساده آنگارانه‌ای است. گویی جنگ طلبی ساده‌انگارانه‌ی یک عده، ما را از طرف دیگر بام به صلح طلبی بسیط کشانده‌است. همانقدر که جنگ و منازعه مدام منافع کسی را تامین نخواهد کرد. صلح هم تنها با گفتگو و گفتمان اینها تامین نمی‌شود. شخصا طرفدار مذاکره و تعامل و حتی سازش سر منافع ملی هستم اما نکته این است که اگر قدرت نداشته باشیم کسی اصلا سر میز مذاکره با ما نخواهد نشست. اگر توان جنگیدن و آمادگی برای مواجه جنگی نداشته باشیم نمی توانیم صلح را تامین کنیم. به نظرم موضع آیت‌الله خامنه‌ای در این زمینه خیلی دقیق‌تر و ناشی از فهمی استراتژیک از منطق قدرت و سیاست در جهان امروز است. ضامن توافق‌ها، قدرت ما در بهم زدن بازی است. ما در صورتی می توانیم از نعمت صلح بهره ببریم که جنگیدن با ما پرهزینه باشد. عربستان یک دهه است بزرگ‌ترین خریدار سلاح‌های پیشرفته، مخصوصا ناوگان هوایی از کشورهای غربی است. ناوگانی که الان در یمن در حال آزمایش است. این را هم در نظر بگیرید که متاسفانه در عملیاتی که نیروی هوایی کشورمان در تکریت کرد نشان داد که خیلی نیروی هوایی کارآمدی نداریم. در این شرایط چه چیزی تضمین می‌کند که مجبور نشویم با عربستان وارد جنگ مستقیم شویم؟ جنگی که بدلیل فاصله جغرافیایی، نیروی هوایی در آن دست بالا را خواهد داشت. ما باید توان موشکی قوی داشته باشیم تا خانواده‌هایمان زیر بمباران یک کشور خارجی کشته نشوند.
۴- بدیهی است صلح پایدار با هم‌تنیدگی اقتصادی و منافع مشترک پایدارتر خواهد شد. ما با گره زدن منافع اقتصادی کشورهای بزرگ به اقتصاد خودمان، تحریم و جنگ را علیه کشورمان با سختی بیشتری مواجه خواهیم کرد. اما مگر کم بوده است زمانهایی که علارغم منافع اقتصادی مشترک ( اروپا در زمان جنگ جهانی دوم) جنگها شروع شده‌اند. گفتگو، مذاکره و طراحی مدل ها برد-برد آلترناتیو توان نظامی، مواجه مستقیم و افزایش نفوذ سیاسی نیستند. اینا با هم کار می‌کند. ظریف وقتی می‌تواند مذاکره کند که قاسم سلیمانی‌ای باشد. قاسم سلیمانی وقتی می تواند با جنگیدن منافع ملی کشورش را پایدار تامین کند ظریفی باشد که برود از از موضع قوت منافع بیشتری را برای کشور بخرد. ما به هر دو اینها توامان و با هم احتیاج داریم. این‌ها دو پای ما برای ایستادن هستند. بدون هر کدام، ما لنگ خواهیم زد.
۵- نقد سیاست تنش‌زایی احمدی نژادی‌ها و امثالهم بخشی از ما را به این گمان اشتباه انداخته‌است که اگر ما بچه‌های خوب و سر به زیری باشیم دیگر کسی با ما کار ندارد. این نگاه واکنشی است که البته تا تنها مشغول نقد سیاست‌های تنش‌زا است کارکردی مثبت هم دارد اما اگر بخواهد در مقام سیاست گذاری و ایجابی قرار بگیرد ساده کردن منطق قدرت در جهان است که تضاد منافع و تعارض‌ها و جاه طلبی ذاتی انسانی و جوامع انسانی برای گسترش منافع و دامنه نفوذ را نمی‌بیند و چه بسا بیشتر امنیت کشور را به خطر بیاندازد.
۵- وقتی در مورد توان نظامی کشور صحبت می شود. یکی از مغلطه‌های که می‌شود اشاره فوری به تجربه کره شمالی است که اینها  هم بمب اتم دارند ولی بدبختتند. فارغ از اینکه الان اتفاقا بزرگ‌ترین اقتصادهای جهان بجز آلمان ارتش‌های بزرگی دارند. سلاح هسته‌ای و توان موشکی بالا اتفاقا در اختیار توسعه یافته‌ترین کشورهای جهان است. از تجربه‌های تاریخ خودمان که آقای ظریف اخیرا به درستی به آن اشاره کرده است نباید غافل شیم. که اگر ما سیستم موشکی قوی داشتیم صدام تهران را هر روز بمباران نمی‌کرد. یا قبل از آن وقتی توپ نداشتیم مجبور شدیم آذربایجان شمالی را به روسیه واگذار کنیم و روس‌ها در گیلان جوالان بدهند. ما برای اینکه بار دیگر هواپیماهای جنگی دشمن روی خانه‌هایمان بمب نریزند نیاز داریم بتوانیم به هر دشمن بالقوه‌ای نشان دهیم که اگر به ما آسیب بزنی ما هم توان این را داریم که به تو آسیب بزنیم. اگر شهرهای ما آسیب ببینید شهرهای شماهم در امان نخواهند بود. و البته این صلح مسلح وقتی پایدار خواهد شد که منافع بسیاری از جمع منافع اقتصادی کشورهای مختلف با با منافع خودمان گره بزنیم. وقتی پژو ۴۰۰ ملیون یورو در تهران سرمایه گذاری کند وزیر خارجه فرانسه جور دیگری در مناسبات جهانی بازی خواهد کرد. اما بلاخره رافائلی که فرانسه به امارات فروخته است برای موزه خریداری نشده‌است و ما باید آماده باشیم و نشان بدهیم که صرف نمی کند از سلاح جنگیشان علیه ما استفاده کنند چون هم منافع اقتصادی با ما دارند و هم چون ما هم می‌توانیم از سلاح هایمان علیه آنها استفاده کنیم.

۱۳۹۴ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

آینده‌ی اصولگرایان


یکی از پدیده‌های این انتخابات تفاوت بین واکنش نسل جوان و نسل پیر اصول‌گرایان بود. این تفاوت هم می‌توانند دل‌گرم کننده باشد و هم می‌تواند نگران‌کننده باشد. نسل قدیمی‌تر اصول‌گرایان، در موضع‌گیری‌های عمومی که در این چند روز شاهد آن‌ بوده‌ایم، هنوز قبول نمی‌کنند که جایی از کارشان می‌لنگد. آن‌ها، حتی در شکست هم انگشت اتهام را به سمت رقبا گرفته اند، در حالی‌ که نسل جوان دریافته است که مختصات جامعه عوض شده است.
به عنوان مثال به واکنش صادق لاریجانی و وحید یامین‌پور به نتیجه‌ی انتخابات دقت کنید. هر دوی این اصول‌گرایان، از نسل قدیم و جدید، از تندروهای جناح اصول‌گرایان اند. صادق لاریجانی، به نواختن رقیب پرداخته است و از رای‌دهندگان شکایت دارد که چرا به گونه‌ای رای داده‌اد که دو تن از دوستان آقای لاریجانی برای مجلس خبرگان رای نیاورند.( منبع http://goo.gl/ThOnlo ) او ظاهرا  در نظر نمی گیرد که اگر رانت حذف رقیب نبود و لیست آقای هاشمی می توانست برای همه حوزه‌ها عضو اختصاصی داشته باشد سرنوشت انتخابات خیلی متفاوت رقم می خورد. .اما وحید یامین پور با اینکه ازوضعیت نارضی است، دنبال زمینه اجتماعی است. ( منبع https://goo.gl/cTg4oh )
چرا این موضوع جالب است؟ اجازه دهید قبل از اینکه توضیح دهیم چرا تفاوت واکنش‌ها هم دل گرم کننده و هم نگران کننده است چند تا از موضوع گیری های نسل جوان‌تر اصول گرایان رو مرور کنیم.
به این مواجه‌ی مستقیم مرتضی روحانی با صورت مسئله توجه کنید: «به نظرم تا زمانیکه دالّ مرکزی جریان اصولگرایی «پیگیری منویات رهبری» است، وضع ما از این بهتر نمی‌شود. تا زمانیکه به دنبال عقلانیت سیاسی نباشیم و سعی نکنیم با فعالیت‌های نظری و عملیِ خودمان بخشی از هزینه‌های رهبری را بر دوش بکشیم، و دائماً به دنبال این باشیم که منویات رهبری را اجرایی کنیم یعنی نمی‌خواهیم مسئولیت کاری را که انجام می‌دهیم بر عهده بگیریم. یعنی می‌خواهیم شخص دیگری تصمیم بگیرد و ما آن را اجرا کنیم. همیشه منتظریم که ایشان فرمایشی داشته باشند تا ما کاری بکنیم. نتیجه این رویکرد چه می‌شود؟
نتیجه این می‌شود که اصولگرایان دائما ادبیات نظری تولید شده توسط رهبر انقلاب را در سخیف‌ترین لایۀ ممکن و در بدوی‌ترین امور هزینه می‌کنند بدون آنکه توانایی آن را داشته باشند که خطی بر آن بیافزایند یا آن را با شرایط کاریشان تطبیق دهند، این می‌شود که حتی شعارهای تبلیغاتیشان نیز بدون هیچ خلاقیتی مستقیم از سخنان رهبری وام گرفته می‌شود. تابع‌اش می‌شود کپی پیست کردن حرفهای رهبری پای عکس‌های جناح مقابل و...
به زعم من این رویکرد (پیگیری منویات رهبری) برآمده از نگاه اشعری مسلکانه و اخباری‌گرایانه ایست که عمل و نظر را از یکدیگر منقطع می‌داند و به جای آنکه باور داشته باشد که حسن و قبح امری ذاتی است آن را حاصل امر و نهی مولا می‌داند ؛ یعنی کاملا اشعری مسلکانه خوبی و بدی کار‌ها را نه در خود کار‌ها می‌داند بلکه در امر و نهی مولا به آن کارها می‌داند؛ و این دقیقاً خلاف رویۀ حکمای شیعه و رفتار سیاسی امام و رهبری است.» ( منبع https://goo.gl/TCwy0U )
یا این تحلیل عمیق نوسنده وبلاگ آهستان را بخوانید:« با همچین مقایسه های ناشیانه ای می شود نتیجه گرفت که اصولگرایان حامی نظامند! اما یادمان نرود که بسیاری از آنها ممکن است در جنبه هایی دیگر (مثلا مسائل مالی و …) هیچ فرقی با دیگران نداشته باشند و یا حتی گاهی پرونده هایی سنگین تر داشته باشند! انقلابی بودن برخی از آنها هم به این معناست که در حقیقت دارند از خودشان دفاع می کنند. چرا که موجودیت آنها به دفاعشان از نهادهای خودشان وابسته است. همچنانکه در دهه شصت، چپی ها در ارکان قدرت حضور داشتند و خیلی محکم و قاطع، از همه نهادهای انقلابی و حکومتی دفاع می کردند و به دیگران می تاختند اما همین که از قدرت کنار رفتند، به همان نهادها حمله کردند!
از سویی، انقلابی بودن تنها در دفاع از برخی سیاست های نظام خلاصه نمی شود. اصولگراها همان قدر که نگران ارکان نظام و انقلاب و دین و ارزش ها هستند، باید از آزادی های مشروع و قانون اساسی و حقوق شهروندی و بسیاری از مسائل دیگر هم دفاع کنند. نه آنکه با سکوت و بی توجهی خود نسبت به این موارد، آنها را به رقیب خود واگذار کنند. همچنین باید نگاه خود را به جامعه و جوانان عوض کنند و بیش از پیش با موضوعات و مسائل فرهنگی و هنری درگیر باشند.» ( منبع: https://goo.gl/fH9gfw)

اما چرا واکنشهایی ازاین دست همزمان هم دلگرم کننده و هم نگران کننده است؟

نسلی از اصولگراها عادت کرده اند به‌ جای رقابت، رقیب را حذف کنند. به‌ جای حرف جدید، جلوی طرح دیدگاه‌های متفاوت در جامعه را بگیرند. به‌ جای نشان دادن توانایی‌هایشان، دررسانه‌های فراگیر ملی دست به بایکوت یا مخدوش کردن هرچهره‌ی متفاوتی که می تواند منشا تاثیر بشود بزنند. این امر در کوتاه مدت می شود باعث حفظ منابع قدرت در سطح حکومتی می شود اما به قیمت از دست دادن منابع اجتماعی قدرت تمام می‌شود. این روند کم کم توانایی بازی در شرایط آزاد و رقابت در سطح جامعه  را از آنها می گیرد. بدین ترتیب است  که امروزه  وقتی مشارکت بالا باشد اصلاح‌طلبان انتخابات‌ها را م‌ برند. چنانکه الان اصولگرایان به رقیبی با  دستان بسته باخته‌اند. رقیبی که اعضای تیمش، رد صلاحیت شده اند، علیه‌ش تهمت پراکنی شده است و قس علی هذا. این روند در بلند مدت به نفع ما اصلاحطلبان است. چرا که مدام این جریان خودش را در مقابل جامعه قرار می دهد، مدام خودش را از شرکت در رقابت واقعی محروم می کند و در عین حال ما را مجبور می کند با دستان بسته رقابت کنیم و برای واکنش به محدودیت های در سطح حکومت به منابع اجتماعی تکیه کنیم. کاری که باعث می شود ما مدام قوی تر شویم و آنها مدام ضعیف تر.

درست است که بدون رانت قدرت، امثال جنتی، صادق لاریجانی، یزدی و مصباح به سرعت توانایی بازی در شرایط رقابتی را از دست می دهند، اما نمی‌توانیم کتمان کنیم که اصول‌گرایان از پایگاه اجتماعی جدی برخوردارند و آن‌دسته ازهم‌وطنمان که امروزبه اصول گرایان رای می دهند بخش مهمی از جامعه هستند.
بالاخره درهمین تهران که اصول گرایان شکست سختی خورده‌اند بعضی از اصول گریان رای ملیونی اورده‌اند.
ما می‌توانیم خوشحال باشیم که به مرور، نمایندگان این بخش از جامعه تبدیل به چهره هایی می شوند که لاجرم در هم انتخاباتی شکست خواهند خورد اما در هر صورت حامیان احتماعی اصولگراین حضور خواهند داشت.
همانطور که اصولگرایان نسل قبل نمی خواهند قبول کنند که اصلاح‌طبان گرایشی با ریشه های قوی اجتماعی هستند و نمی‌توان با انتصابش به دشمن و خارجی‌ها، یا با پروپاگاندای کیهان و صدا و سیما یا حتی با داغ و درفش حذفش کرد برخی از ما هم نمی‌خواهیم قبول کنیم که اصولگرایان بخش مهمی از جامعه ایران هستند. اینکه الان اصول گرایان یک طرف بازی انتخابات هستند فقط پیامد سرکوب،  بگیر و بند و رانت قدرت نیست.
به عبارت صریح تر به نظر من در شرایط کاملا دموکراتیک ومردم‌سالار، با رسانه‌های کاملا آزاد، بدون صدا و سیمایی که نقش پروپاگاند یک جناح را بازی کند و بدون شورای نگهبانی که نامزدهای گرایشهای مختلف سیاسی را حذف کند، باز دو نیروی اصلی سیاسی جامعه‌ی ما حول اصلاح‌طلبان و اصولگراها خواهد گشت. ممکن است در شرایط آزاد تر چهره‌ها و سر‌لیست ها عوض شوند اما، به گمان من، دو نیروی سیاسی اصلی تغییر چشم‌گیری نخواهند کرد.

به همین دلیل است که واکنش جوانترهای اصول‌گرایان هم نگران‌کننده وهم امیدوارکننده است. آن‌چه برای رای‌ اصلاح‌طلبان در انتخابات‌های آینده نگران کننده است این است که نسل جدید اصول‌گرایان استعداد دیدن جامعه و به روز کردن خودشان را داردند. این استعداد خبر از این می دهد که حتی در یک دموکراسی ناب هم نسل جدید اصولگرایان می توانند در انتخابات تهران با مشارکت بالا هم پیروز انتخابات باشند. و ما با سیاستمداران جدیدی مواجه خواهیم بود که شکست دادنشان در انتخابات بسیار سخت تر از امثال جنتی‌ خواهد بود. اما این واکنش وقتی به منافع ملی می‌اندیشیم، امیدوار کننده است. از این جهت که استعداد اینها در درک واقعیت تغیرات اجتماعی، شکاف دولت و ملت و بحران نمایندگی سیاسی را در کشور ما کم‌تر خواهد کرد. پس  می توانیم امیدوار باشیم ایرانی ها که دو اقلیت قدرت‌مند و مهم‌شان همین اصولگراها و اصلاح طلبان هستند بتوانند به ساختار سیاسی کشور شکلی بدهند که نمایندگی سیاسی بتواند برای تامین منافع مردم کار آمدتر عمل کند.

۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

صورت مساله مذاکرات ما و آمریکایی‌ها

صورت مساله مذاکرات برای هر دو طرف روشن است؛ فروختن تکنولوژی هسته‌ای در ازای رفع تحریم‌ها. ما پای مذاکره رفتیم چون مجبور شدیم آنطرف هم پای مذاکره آمده چون محبور شده‌است. اصلا به همین دلیل هم هست که مذاکرات در حال پیشرفت است و البته مشکل مذاکرات هم اختلاف همین سطح اضطرار در سمت غربی‌ها بود که باعث زیاده خواهی‌شان می‌شد. چیزی که بعد از مشکلات‌شان با روسیه و البته سر‌برآوردن داعش در عراق کمی متوازن‌تر شد.
مذاکرات مستقیم و فشرده ایران و آمریکا بعد از سه دهه 

یکی از ساده‌انگاری ما اصلاحطبان در سیاست خارجی این تصور بود که مشکلات ما در سیاست خارجی تنها ریشه در تنش‌زایی‌های تندرو‌ها دارد و اگر بچه‌های خوبی باشیم همه مشکلات ما حل می‌شود.  برای همین هم علی رغم همه همراهی‌های که در دوره اصلاحات با آمریکایی‌ها کردیم -حتی همکاری نظامی برای تسخیر افغانستان- محورت شرارت نامید‌ شدیم.  گاف‌های استراتژیکی که در «دوره‌ی» احمدی نژاد در سیاست خارجی رخ داد و آسیب‌های بزرگی که به منافع ملی وارد کرد باعث شد که نقدهایی که به سیاست خارجی دوره‌ی اصلاحات وارد است کمتر دیده شود. درک ما از مناسبات قدرت همانقدر که در مشکلات داخلی دچار مشکل است و دچار این توهم هستیم که مشکلات‌مان به مناسبات ناعادلانه قدرت را می‌توانیم با اثبات حسن نیست حل کنیم در سیاست خارجی هم دچار همین ساده انگاری هستیم و منطق بی‌رحم تعیین کننده موازنه قوا را نمی‌بینیم.

آمریکایی‌ها در مذاکرات اینبار جدی‌ترند به این دلیل که تجربه حمله نظامی‌شان به افغانستان و عراق آنها را به این درک رساند که وقتی حمله به افغانستان اینقدر پرهزینه بود، تعرض به ایران چقدر می‌تواند برایشان هولناک باشد. اگر در عراق و افغانستان زمین‌گیر نشده بودند ممکن بود به سرعت متعرض کشورمان بشوند. داعش، غول هولناکی که در عراق و سوریه سر برآورد و ناتوانایی نیروهای مختلف از ارتش عراق که توسط آمریکایی‌های تجهیز شده بود تا نیروهای پیشمرگه کرد، از طرفی و متوقف شدن این غده سرطانی با حضور و حمایت ایران موقعیت‌ما را برای مذاکرات تقویت کرد. چرا که ایران علاوه بر اینکه دیگر کشوری نیست که بشود به آن حمله نظامی کرد الان به نیروی نظامی و نفوذ منطقه‌ای‌اش هم احتیاج است. موفقیت ظریف در جلسات مذاکره یک بخشی‌اش بخاطر مهارت خودش است اما مساله اساسی تغییر موازنه قوا و تغییر جغرافیای منافع است. تولد داعش موقعیت ایران را عرصه بین الملی ارتقا داد و چنانچه ما تکریت را می توانستیم قبل از این دولت عراق از نیروی هوایی آمریکا درخواست کمک کند آزاد کنید موقعیت ما را در مذاکرات حتما تقویت می‌کرد و ما می توانستیم مذاکرات بهتری داشته‌باشیم. انتخاب سیاسی مردم در انتخاب 92 برای صلح با آمریکا وقتی برای طرف خارجی معنی‌دار است و می‌تواند بستر مناسبی برای مذاکرات باشد که امکان بازگشت تندروهایی مثل احمدی نژاد وجود داشته باشد. چیزی که ظریف هم چند بار در گفتارش از آن استفاده کرده است و به غربی‌ها هشدار داده است که مردم ما را انتخاب کرده‌اند و اگر ما نتوانیم مساله را حل کنیم دوباره تندروها حاکم می شوند. به بیان دیگر سلیمانی و ظریف هر دو الان دریک جبهه تلاش می‌کند و بازیکنان مکمل یک عرصه هستند. برای همین هم هست که مردمی که دنبال منافع عینی خودشان هستند و به پس زمینه سیاسی قبیله‌ای اینها کاری ندارند هر دو را به چهره های محبوب ملی تبدیل می‌کنند.

اینکه الان ما و آمریکایی پای مذاکرات جدی هستیم نشان از طی شدن راهی طولانی است. مذاکرات تنها تثبت یک رویه است که مدتهاست شروع شده‌است. اینکه مردمی که تسخیر کننده‌های سفارت آمریکا را قهرمان‌های ملی خودشان کرده بودند به نامزدی برای ریاست جمهوری رای بدهند که به صراحت اعلام کرد ما برای اینکه مشکلاتمان را حل کنیم باید با کدخدا ببندیم راه بلندی است. اینکه احمدی نژاد با همه‌ی گافهای هولناکش در سیاست خارجی بعد از چندسال که مشکلات واقعی اداره کشور را دید تصمیم گرفت با آمریکایی‌ها مذاکره مستقیم کند و مساله فی مابین راه حل کند نشان از درک متفاوتی آنهم در تندرو ترین نیروهای سیاسی دارد. تغییری که تا آنجا هم گشترش پیدا کرد که نزدیک ترین نیروی سیاسی به احمدی‌نژاد از دوستی با مردم اسرائیل حرف زد . تلاشی که هرچند با عدم همراهی آیت‌الله خامنه‌ای و ضعف مشروعیت سیاسی احمدی‌نژاد به نتیجه نرسید. مذاکرات مستقیم فرستاده‌ی آیت الله خامنه با برونز نماینده آمریکاییها -که اخیرا توسط نماینده آمریکا هم تایید شد- در عمان قبل مذاکرات رسمی دولت منتخب هم این پازل را تکمیل کرده است. یعنی در فرایندی نیروهای مختلف از مردم و نیروهای سیاسی تندرو گرفته تا رئیس حکومت ( آیت الله خامنه ای)  به اجماعی برای تعریف نقشی متفاوت در عرصه جهانی رسیدند.

پیامدها این توافق خیلی بیشتر از چیزهایی که در صورت مساله آن آمده است. یعنی همین تکلنولوژی هسته‌ای و تحریم‌های آمریکا. بعد از این توافق تعریف و جایگاه هر دو کشور در عرصه جهانی تغییر می‌کند. آمریکا فقط در حال حل کردن پرونده هسته‌ای نیست او در حال تغییر روابطش در خاورمیانه است. برای همین هم هست که اسرائیل و سعودی‌ها اینچنین بر آشفته‌اند. چون مساله ایران و آمریکا نیست که تغیر می‌کند بلکه جغرافیای اتحادهای و شرکای سیاسی در حال تغییر است.
اسرائیل به صورت واقعی بیش از اینکه نگران خطر نظامی ایران باشد که مدام سعی می‌کند آنرا زنده نگه دارد نگران این است که تعریف ایران به عنوان خطری عمده از بین برود. با وجود قوی بودن ایران هراسی است که اسرائیل می‌تواند دول غربی تیغ بزند و توجه‌ها را از جنایت‌های که در مرزهای های خودش مرتکب می شود به بیرون جلب کند. کاری که تا قبل از سقوط صدام، او برای اسرائیل می‌کرد و بعد از آن اسرائیلی‌ها سعی کردند نقش صدام را برای توجیه جلب حمایت‌ها به خودشان را به ایران منتقل کنند. زمین بازی که احمدی نژاد از این لحاظ بزرگترین خدمات و پاس گل‌ها را به اسرائیلی ها داد.

بخش بزرگی از سرمایه‌گذاری‌هایی که الان جذب کشورهای همسایه ایران شده‌است بخاطر این مشکل امنیتی است که ایران با کشورهای ثروتمند دارد. اگر این مشکل امنیتی حل شود که این مذاکرات از همین الان در حال تغییر این وضعیت است نه فقط رفع تحریمها نقل و انتقالات تجاری را آسان می‌کند بلکه سرمایه‌های بین الملی که الان در دوبی و امارات و ترکیه جذب می‌شود به سمت ایران سرازیر خواهد شد. تغییر نقش ایران بخش مهم مزیت‌های این کشورها را در جذب سرمایه‌های خارجی را از بین می‌برد. ایران کشوری باثبات، امن و با 80 ملیون جمعیت و با زیر ساخت‌های توسعه‌یافته از هر جهت بر کشورهای همسایه خودش برای جذب سرمایه‌های خارجی ارجح است. تنها مانع مشکل امنیتی فی مابین ما و کشورهای ثروتمند است که در حال تغییر وضعیت است. یکی از حساسیت‌های کشورهای حاشیه خلیج فارس و آل سعود از دست دادن همین مزیت است.

موضوع گیری و سخنرانی آیت الله خامنه ای در مورد تفاهم لوزان از چنیدن جهت در تسهیل مذاکرات بود. او عملا با این سخنرانی شخصا وارد مذاکرات شد. کلمات و مواضع به نظرم حساب شده و دقیق بود و آنقدر سخنرانی ایشان فکر شده به نظر می‌آمد که به نظرم بعید است که حاصل کارهای کارشناسی دفتر و اطرافیان بی‌صلاحیت اطراف خود ایشان باشد. اعلام اینکه مذاکرات در صورت خوب پیش رفتن و بد عهدی نکردن آمریکایی‌ها می تواند به سایر موضوعات گسترش پیدا کند یک چشم‌انداز استراتژیک در سیاست خارجی و یک سیگنال مهم برای غربی‌ها بود. تاکید بر اینکه جزئیات در اختیار مسئولان کشور هست باز کرن دست دیپلمات های کشورمان است در عین حال تاکید روی چارچوب‌ها به صورت محکم همانکاری را می‌کند که کنگره در آمریکا می کند.  وقتی مذاکره کننده آمریکایی می‌تواند بگوید بعضی چیزها دست کنگره است مذاکره کننده ایرانی هم می تواند بگوید بعضی چیزهای دست مقام رهبری است.
حتی باز گذاشتن زمان مذاکره و محدود نکردن به سه ماه هم به نظر هوشمندانه بود. تاکید تکرار حمایت از تیم مذاکره کننده کشور علی رغم کمی تند و تیز صحبت کردن هم جریان مذاکره را تقویت می کنند.در شرایطی که صحبت های عمومی رهبران سیاسی دیگر مرز جغرافیایی ندارد و همانطور که صحبت‌های اوباما که برای حل مساله خودش در داخل آمریکا می گوید در ایران هم تاثیر می گذارد، صحبت‌های آقای خامنه‌ای هم در آمریکا ممکن است تاثیر منفی روی افکار عموی بگذارد. همانطور که به شخصه از صحبت های اوباما بعد از تفاهم لوزان خوشم نیامد که اینقدر از موضوع قدرت در مورد موفقیتش در اعمال محدودیت بر ایران صحبت کند بد نیست این موازنه در سمت دیگر ماجرا هم برقرار باشد.

پی‌نوشت: جامد شهد http://ghalebi.blogspot.fr/2013/09/blog-post_18.html

۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

جام شهد (۲)

کشور در شرایط بغرنجی قرار دارد. فتنه‌ای که ما را دچار خود کرده‌است مشکل ساده‌ای نیست. مسئله‌ای که وضعیت زندگی ۷۰ میلیون ایرانی و نسل‌های آینده آن برای دهه‌ها را به گروگان گرفته‌است در این چند ماه می‌تواند تعیین تکلیف شود. واکنش‌های صورت گرفته در فضای داخلی در مواجه با بحران در سیاست خارجی کشور و حب بغض‌های جناحی، صورت مسئله را مغشوش کرده‌است. بحرانی که ما با آن دچاریم نه مسئله سیاسی این جناح و آن جناح است. نه حتی مسئله جمهوری اسلامی یا هر نظام سیاسی دیگری اگر بر کشور حاکم بود. مسئله وضعیت کشور است، منافع ملی ملیون‌ها انسان ایرانی برای نسل‌های مختلف به آن وابسته است.

اما صورت مساله واقعی مذاکرات چیست؟: ما برای تثبیت تغییر موازنه قوا از طریق دسترسی به ابزارها هسته‌ای دست به ریسکی زده‌ایم که به هر دلیل نتیجه نرسیده‌ایم. یعنی آنطور که دانشمندان هسته‌ای وعده‌ی آن را داده بودن علی‌رغم همه این سال‌ها فرصت خریدن تیم‌ دیپلماسی کشور در دوره دولت خدمتگزار به نتیجه‌ای نرسید. هرچند زمان خریدن می‌توانست دهه‌ها طول بکشد اما سیاست خارجی که دوره احمدی نژاد از اعمال شد فرصتی که از اول انقلاب علارغم وجود اراده‌اش فراهم نشده بود به وجود آمد و آنهم اجماع علیه کشورمان بود.
متاسفانه اقتصاد جهان بدون نفت ایران مدیریت شد و نه تنها مشکل ایجاد نکرد که اخیرا همزمان با کاهش شدید سهم ایران و قیمت نفت اساسا اهمیت جهانی خودش را تا حد زیادی از دست داده‌است. این در حالی است که با کمال تاسف دیگر قابل کتمان نیست که تحریم‌ها بیش از ورق پاره بوده‌اند و توانستند به اقتصاد کشور خسارت‌های اساسی بزنند. این خسارت‌ها به سرعت با گذشت زمان در حال عمیق کردن اثرات خود هستند.
دورهِ قبل از تحریم‌ها که گذشت زمان به نفع ما بود، چرا که ممکن بود در آن زمان دانشمندان هسته‌ای به دستاوردهایی برسند که صحنه بین‌المللی را کاملا تغییر دهد، اما اکنون زمان به ضرر ماست. چون کشور ماست که زیر تحریم فرصت‌هایش را از دست می‌دهد و رقبا و دشمنان هستند که موقعیت‌ها را از آن خود می‌کنند و معیشت مردم است که هر روز تنگ‌تر از قبل می‌شد.
بخش دیگری از صورت مساله‌ این شده است که غرب می‌داند جمهوری اسلامی هست. با تحریم‌ها تخریب و تضعیف می‌شود اما در هر صورت جنگ تا حالا مسائل‌شان را بدتر کرده‌است و در این شرایط بغرنج با ثبات‌ترین دولت خاورمیانه ایران است. و نه می توانند و نه به نفعشان است که تغییرات اساسی ایجاد کنند.
از طرفی هم ما فهمیده‌ایم که تحریم ها و اجماع بین مللی می‌تواند کشورمان را خراب و فرصتهای زیادی برای توسعه کشور را نابود کند. با چهارتا بابک زنجانی و بساط دزدی و سو استفاده یک عده هم نمی‌شود شریان‌های بسته‌ شده‌ی اقتصاد یک کشور به عظمت ایران را باز کرد. ما زورمان نمی‌رسد که کشورهای ثروتند و قدرمتند جهان که به میمنت سیاست خارجی دوره احمدی نژاد علیه کشورمان به اجماع رسیده‌اند را کنار برزنیم. آنها نمی‌توانند ما را حذف کنند اما می‌توانند به ما آسیب بزنند.
این در کنار این است که اوباما با نقد جنگ‌طلبی جمهوری‌خواهان در آمریکا رای آورد و تلاش می‌کند که بتواند این اعتبار را برای خودش حفظ کند. دوره بین شروع دور دوم ریاست جمهوری اوباما تا قبل از انتخابات میان دوره ای آمریکا فرصت طلایی برای دموکراتها در این جهت بود. در کشور خودمان هم برای بسیاری از عقلا و از جمله آیت الله خامنه‌ای وضعیت غیر قابل اداره کشور درک شده و از فرصت انتخابات ۹۲ برای تغییر سیاست خارجی و نرمشی قهرمانانه استفاده شد. یعنی بطور استثنایی موقعیت برای حل این بحران از هر دو طرف فراهم شد.

اما با همه اینها چرا مذاکرات به نتیجه نمی‌رسد؟ برای بررسی نتیجه هر مذاکره باید به این سوال جواب داد که در صورت شکست مذاکرات چه چیزی نصیت هر یک از طرفین خواهد شد.
جواب در سمت ما مشخص است: تحریم‌ها بیش از پیش اقتصادمان را نابود خواهد کرد. مخصوصا که با اعلام شکست مذاکرات خیلی از تلاش‌های برای تولید و کسب و کار ،که با امید عزم دولت برای حل این مانع شکل گرفته است، مثل حبابی خواهد ترکید. تحریم‌ها در میان‌مدت نمی‌تواند به تغییرات سیاسی منجر شود ولی می‌تواند کشور  را دچار عقب افتادگی‌های جدی و رکود اقتصادی کند.
در سمت آمریکا تداوم تحریم‌ها فرصت برای حل مساله سیاست خارجی کشور آمریکا از طریق دیپلماسی را از دموکرات‌های می‌گیرد اما تداوم تحریم‌ها ادامه وضعیت فعلی برای آنها است که هزینه ای اضافی ندارد. مشکل مذاکرات دقیقا همین متوازن نبودن سطح اضطرار است. این اضطرار را یا روکردن توان نظامی شگفت آور از طرف ایران یا مساله‌ای که تداوم تحریم‌ها را دچار مشکل کند مثل چالش شدید روسیه و غرب که چندان محتمل به نظر نمی‌رسید. همین است که مذاکرات را سخت کرده‌است با وجود این که به نظرم از سمت ایران همه نوع همکاری شده‌است و آیت الله خامنه ای همه به خوبی و تدبیر مساله را پیش برده است اما چنان که گزارش‌های رسانه ای بر می‌آید اصلا گزینه رفع فوری تحریم‌ها جزو گزینه‌ها روی میز غربی‌ها نیست. و آمریکاهی‌ها به خاطر موقعیت نابرابری که ما بخاطر سیاست‌های سال‌های گذشته در آن گرفتار شده‌ایم، زور گویی می‌کنند و علی رغم همه نرمش‌های ایران نه تنها به توقف کامل غنی سازی قانع نیستند که تضمین‌هایی می‌خواهند که حتی اگر در سال‌های آینده شرایط تغییر کرد و ایران تصمیم گرفت غنی سازی را از سر بگیرد امکانش را نداشت باشد و تازه در قبال اینها هم حاضر نیستند تحریم‌ها را به صورت فوری لغو کنند. خوب این می‌شود که علی‌رغم اینکه ما زبده‌ترین تیم دیپلماسی تاریخ کشورمان با حمایت کامل رهبری و پشتوانه یک انتخابات ریاست جمهوری به خدمت گرفته‌ایم موضوع با تمام نرمش‌ها مذاکرات به نتیجه نرسد.
راه حل چیست؟ بحث‌های تکنیکی جزئی زیاد است. اما در هر صورت مشخص است تداوم تحریم‌ها به کشور آسیب‌های جدی می‌زند. در صورت شکست مذاکرات ما ابزارهای جدی برای ایجاد تهدید مثلا با غنی سازی مجدد با درصد بالاتر نداریم. و حتی اگر شروع کنیم اینها چیزی را عوض نمی‌کند. اما در هر صورت به محض اعلام موافقت برای لغو تحریم‌ها حتی اگر روند اداری و حقوقی‌اش طولانی شود، به قول آقای روحانی در این دیوراه‌ای که دور کشورمان در حال کامل شدن است ترک ایجاد خواهد کرد.
آیت الله خامنه‌ای مسئولیت بغرنجی را بر عهده دارد. با هر تدبیر و جزئیات فنی اگر فتنه تحریم‌ها را از کشور دور کند یکی از چالش‌هایی عمده این چند دهه کشور را مدیریت کرده‌است. این هفته‌ها، هفته‌های رهبران است. ما توان مواجه مستقیم را نداریم. نباید اجازه داد اتحاد دشمنان که که در حال خسارت زدن به کشور است تداوم یابد. به شکلی باید این روند را متوقف کرد. ما یک بلند پروازی کردیم که در زمان خودش نامعقول هم به نظر نمی‌آمد، اما نشد و شکست خوردیم. باید جلو خسارت بیشتر را بگیریم تا کشور در  چند دهه نفسی تازه کند تا در دوره‌ای دیگر، مسیری بهتر برای تغییر موازنه قوا پیدا شود. نقش آیت الله خامنه‌ای کلیدی است. پایان فتنه تحریم ها جام زهر نیست. جام شهد تدبیر و مسئولیت پذیر و شناخت سیاست واقع گرایانه است.
با همه انتقادهای که با آیت الله خامنه‌ای دارم به ایشان امیدوارم که بتواند کشور را از فتنه تحریم‌ها خلاص کند. امیدوارم همه دوستان دیگر هم بفهمند این چالش مسئله شخصی یا حتی یک نظام سیاسی نیست، این یک مسئله ملی و سرنوشت نسل‌های متعددی از ایرانیان است. 
به طور عجیبی نگرانم. لات بازی و زورگویی طرف غربی را می‌بینم، دست پا زدن اسرائیلی‌ها برای شکست مذاکرات را می‌بینم، تغافل یک عده در کشور در مورد واقعیت پرونده هسته‌ای آزار دهنده شده است. آینده کشور در صورت شکست این مذاکرات هم پیش رویم است. سطح چالش های چنان بالا گرفته است که اصلا تصور نمی‌کنم بازیگران خُرد در آن تاثیر گذار باشند. فقط در این هفته می‌توانم همین‌ها را بگویم و برای آیت‌الله خامنه‌ای و تیم دیپلماسی کشور دعا کنم که یک جوری ما را از این مهلکه‌ای که کشورمان گرفتارش شده‌است نجات دهند و سایه‌ی شوم تحریم از روی کشورمان برچیده شود.

پی‌نوشت: جام شهد (۱)

۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

در مورد حزب «ندای ایرانیان»

جمعی از دوستانمان در حال تاسیس حزب جدیدی هستند که استراتژي خود را تعامل و هماهنگی با مقام رهبری برای پیش برد تغییرات و تحولات اعلام کرده اند. دوستانی که در بین جوانان اصلاح طلب کاملا شناخته شده هستند و سالها در تمام فعالیت های اصلاح طلبان حضور جدی داشته اند؛ اما احساس می کنند که می توانند با استراتژی متفاوت و با اتکا به نیروی نسل دوم اصلاح طلب، گره اصلاح امور را باز کنند. آن طور که سخنگوی هیئت موسس اعلام کرده است، در مواردی که نتوانند نظر مثبت «نظام» را جلب کنند آن مورد را متوقف خواهند کرد. چنان که پیش از این یکی از اعضای موثر هیئت موسس اعلام کرده بود آنها اصلاحات را در تقویت نظام می دانند و معتقدند، و می توانند هم نشان دهند که تغییراتی که پیگیر آن هستد، جهت تقویت نظام است؛ و به همین خاطر امیدوارند بتوانند همراهی نظام را جلب کنند. این استراتژی چنان پر رنگ است که حتی یک دیپلمات سابق  که نسبت خانوادگی به مقام  رهبری دارد هم به عضویت هیئت موسس در آمده است. تشکیل این حزب با واکنش های مثبت و منفی جدی روبرو شده است. صحبت های اخیر آقای خاتمی  هم معطوف به این موضوع بود. هرچند مدتهاست بحث و گفتگو های جدی ای حول و حوش این حزب جدید در جریان بوده، اما کمتر بحث های به حوزه عمومی کشیده بود و بحث ها بیشتر در جمع های دوستان جریان داشت. مصاحبه اخیر هیئت موسس و نقد تند آقای سحرخیر و صحبت ادامه همان بحث هاست که به صورت عمومی طرح شده است.

۱- تلاش برای اصلاح خم و پیچ های فراوان داشته است. سیلی از مطالباتی سعی کرده است مسیر های مختلفی را بیازماید. تلاش برای تغییرات پارلمانتاریسی که بعد از دوم خرداد شکل گرفت به سدِّ شورای نگهبان خورد و این شورا که تحت کنترل محافظه کارترین نیروها بود حتی تواقق نامه های دولتی مصوب مجلس را هم رد می کرد تا نشان دهد که نهادی مثل پارلمان، نیروی کافی در مقابل توان محافظه کاران ندارد. مجلس ششم با رد صلاحیت گسترده  و حذف غیر قانونی اصلاح طلبان از انتخابات، به پایان رسید. حذف غیر قانونی که علی رغم اعتراض رئیس جمهور وقت، رئیس مجلس شورای اسلامی و استانداران سراسر کشور، تداوم یافت، به گونه ای توان اصلاحات پارلمانتاریستی  و موازنه قوای نیروهای موافق اصلاح و در مقابل منابع قدرت حامی حفظ وضعیت موجود را به وضوح نشان داد. اصلاح طلبان در مجلس هفتم به خاطر حذف غیر قانونی شرکت نکردند. در انتخابات مجلس هشتم علی رغم اینکه رد صلاحیت های بدتر هم شده بود شرکت کرند و در انتخابات مجلس نهم شرکت نکردند. این شرکت و عدم شرکت های دوره ای ظاهرا تغییر محسوسی در شرایط ایجاد نکرد.
حضور گسترده مردم در اعتراضات سال ۸۸ و مقاومت مدنی در خلال جنش سبز هم شاید حاصل سرخوردگی از اینکه چطور نیروهای محافظه کار به راحتی نهادهای انتخاباتی را ناکارآمد کردند، باشد. هرچند می شود نشان داد که تجربه جنش سبز توانست از نهاد انتخابات حفاظت کند و انتخابات ۹۲ مدیون آن ایستادگی است، اما هدف سیاسی اعلام شده‌اش به ثمر نرسید و احمدی نژاد مقام غصبی خود را که توسط یک انتخابات مخدوش به حمایت کودتا کسب کرده بود را تا پایان دوره ادامه داد و دوران خسارت بار حضورش در قدرت علی رغم حضور اعتراض گسترده مردم چهار سال تداوم یافت.
این دو تجربه در کنار هم، یعنی تلاش ناکام اصلاحات پارلمانتاریستی و مقاومت مدنی به هدف نرسیده جنبش سبز، این بحث که چطور می شود کشور را از این وضعیت نجات داد را داغ نگه داشت. رفتار مردم معترض در انتخابات ۹۲، نشان داد که جامعه بالاخره بعد از ۱۰۰ سال تلاش برای تغییر، یادگرفته است که خودش را با تاکتیک هایش گره نزند و از هر فرصتی متناسب با ظرفیتش استفاده کند و مدام راهای جدیدی را بیازماید.
ایده حزب «ندای ایرانیان» را در ادامه همین مسیر تامل بر تجربه اصلاح می توان فهمید. هرچند ایده دوستان شبیه تجربه اصلاحات پارلمانتاریستی دوره اصلاحات است اما یک تفاوت روش دارد که دوستان هم متوجه شده اند که نهادهای انتخابی در موازنه قوا انقدر وزن ندارند که در صورتی که مقام رهبری همراه نباشد بشود تغییراتی را پیش برد. برای همین ها، استراتژی خودشان را نه تحمیل تغییرات متکی بر ظرفیت های قانون اساسی بلکه اقناع «نظام» که منظور همان مرکز اصلی قدرت است، برای تغییر وضعیت قرار داده اند که به نظر در این استراتژي هم مصمم و هم صادق هستند.

۲- بعد از دوم خرداد ۷۶ کادرهای سیاسی رهبران سیاسی‌ای فرصت فعالیت یافتند که کم و بیش از دوره انقلاب فعال بودند. با رونق گرفتن فعالیت های سیاسی و پا گرفتن احزاب جدید و شکل گرفتن ستادهای ادواری انتخابات، نسل بزرگی از جوانان فعال بالیدن که معمولا در بخش جوانان احزاب و ستادهای انتخاباتی یا تشکلهای دانشجویی فعالیت می کردند. طی ۱۶ سال گذشته این شبکه جدید به مرور هم به لحاظ کیفیت و هم به لحاظ کمیت  رشد  و توسعه پیدا کرد. شبکه ‌ای از جوانانی که در طی بیش از یک دهه فعالیت سیاسی در عرصه عمل پیوسته، به پختگی رسیدند و به ارتباطات در هم تنیده غیر قابل انحلال مستقل از احزاب و گروه ‌ها دست یافتند و تبدیل به نیرویی شدند که در بسیاری از مواقع جلو دار نیروهای نسل قبل خود بوده اند. این جوانانی که دیگر بعد از بیش از یک دهه فعالیت، دیگر جوان نیستند با مشکل عدم چرخش نخبگان مواجه بودند.  نیروی های سیاسی جدیدی که فرصت بروز نداشتند. تشکیل حزب «ندای ایرانیان»، بروز بخشی از این نیروها است. اتفاقی که اگر عدم چرخش نخبگان در بین نیروهای اصلاح طلب سرعت نگیرد تداوم خواهد داشت والبته بعید است تنها به این مورد متوقف بماند. تشکیل حزب جدید توسط بخشی از نیروهای سابقا جوان اصلاح طلب نه فقط غیر منتظره نیست که قابل پیش بینی هم بود. شاید اگر دقیق تر به این روند نگاه کنیدم حتی بشود گفت این اتفاق با تاخیر رخ داده است.


۳- مجلس سوم که اکثریت آن در دست جناح چپ بود، همزمان با رئیس جمهوری از جناح راست بود که بر سر تعیین نخست وزیر با مجلس مشکل داشت. آقای رئیس جمهور که در پست ریاست جمهوری، اینچنین با جناح چپ مساله داشت، بعد از گرفتن پست رهبری، در انتخابات مجلس چهارم، بخش مهمی از نماینده های چپ را از گردونه انتخابات حذف کرد. البته این حذف با توجه به خستگی مردم از چپ ها که در آن دوره به تندرو ها مشهور شده بودند و همچنین مشروعیت بالای نهادی رهبری به ارث رسیده از امام هرگز مثل حذف مجلس هفتم طنین اجتماعی نیافت. اما در هر صورت ظاهرا برای مجلس چهارم مجمع روحانیون تصمیم میگیرند در انتخابات شرکت نکنند. در آن ایام آقای خامنه ای یکی از چهرهای جناح چپ را صدا می کن و به او می گوید که در انتخابات شرکت کنید. وی نیز در پاسخ می گوید نامزد نداریم و نمی توانیم شرکت کنیم. که آقای خامنه ای ضمن تشویق آنها به شرکت در انتخابات می گوید که اگر شرکت نکنید من خود یک چپ می سازم. به نظر می رسد آقای خامنه ای همواره از اهمیت حضور دو گرایشی که ریشه های جدی اجتماعی دارند در درون نظام، برای حفظ مشروعیت سیستم سیاسی آگاه بوده است. چنان که بارها نقل شده است اجازه حضور خاتمی در انتخابات ۷۶ هم با همین تحلیل صورت گرفت تا با اجازه دادن به نامزد شدن فردی با گرایش متفاوت که احتمال رای آوری برای او متصور نبودند تنور انتخابات را گرم کنند. استراتژی که نتیجه اش مشخص شد. همین استراتژی باعث شد که بعد از حذف اصلاح طلبان پیشرو بعد از مجلس هفتم، سعی کنند به آقای کروبی به عنوان نیروی جایگزین فضا داده شود که آن هم نتیجه اش الزاما به نتیجه ای که طراحان انتظار داشتند ختم نشد.
تلاش برای ساختن اصلاح طلبانی جدید بعد از سرکوب و بازداشت های غیر قانونی و برخوردهای غیر اصولی با نیروهای اصلاح طلب، بعد از انتخابات سال ۸۸ هم ظاهرا در ادامه همان استراتژي قدیمی بود. همان موقع بازجوها به برخی از اصلاح طلبان می گفتند که مقام رهبری، دیگر به یک سری از افراد اعتماد ندارد و شما یک جریان جدید راه بیاندازید و داخل نظام فعالیت کنید. پیشنهادی که چندان مورد پذیرش قرار نگرفت. حتی پیش از انتخابات ۹۲، به آقای عارف اشاره شده و گفت شده که از خاتمی و بقیه صرف نظر کنید و پشت سر عارف در انتخابات شرکت کنید، احتمالا با این استراتژي که با تشکیل جناجی که گرایش جدی موجود در جامعه را نمایندگی کند در داخل نظام مشروعیت مردمی جذب سیستم کنند با تاکتیک اصلاح طلب ضعیف و از پیش شکست خورده، دقیقا با همان تصویر سال ۷۶ برای رونق انتخابات و ترمیم مشروعیت آسیب دیده، اجازه حضور خاتمی در را انتخابات داده بودند. که کم و بیش هم بخشی از معترضین و جنبش سبز هم در همین بازی شرکت کردند و البته به نظرم نتیجه مطابق میل کسانی که بازی را طراحی کرده بودند نبود.
اینها را مرور کردم که بگویم چنین نيست که هر بازی که حاکم طراحی می کند الزاما به ضرر نیروهای دنبال تغییر تمام شود و همچنین الزما قدرتی که بازی طراحی کرده است بری از اشتباه نیست و قدرت مطلق هم نیست که بازی را دقیقا همانطور که دوست دارد جلو ببرد. روشن است که در شرایط فعلی، نیروهای امنیتی، به حزب در شرف تاسیس ندای ایرانی میدان می دهند. اما این به معنی نیست که دوستان بازی خورده اند. همین طور که میدان به آقای عارف چنین معنی را نمی دهد. همین طور که در تجربه های پیشین چنین چیزی موضوعیت نداشت.

۴-برای اینکه جواب دوستانی که راه حل باز کردن گره تحول در کشور را تشکیل حزبی جدید با استراتژي تعامل با رهبری مي دانند را دقيق تر ارزیابی کنیم اول باید صورت مسئله را بهتر بفهمیم و شبه مسئله ها یا مسئله های غیر واقعی را کنار بگذاریم. مخصوصا که محافظه کاران سعی دارند مسئله را این جور تعریف کنند که اولا شخص آیت الله خامنه ای عین قانون و منافع ملی است و اراده او از همه چیز فراتر است. دوما معیار حق و حقوق و افراد در نسبتشان با سیاست های مجموعه ی تحت نظر آیت الله خامنه ایست. اگر با کسی برخورد شده است حتما تند رفته و از چارچوب تعیین شده تخطی کرده و حذف شده‌ و کسی که می خواهد از خان نعمت بهره ببرد باید خودش را با سیاست های نظام که منظور منویات شخص مقام معظم رهبری است، تطبیق بدهد. این مشخصات کشتی نظام است و مثال ملموسش این است که اگر کسی خارج از کشتی باشد، ستاره دار می شود و اگر داخل این کشتی باشد بورسیه می شود؛ حتی اگر این کار مغایر با قوانین باشد.
خب اما صورت مسئله واقعی چیست؟   های عمومی کشور به صورت تبعیض آمیز صرف می شود، کسی مجاز نیست اعتراض کند. سبک های مختلف زندگی مردم، تحمل نمی شود و پلیس با زور و خشونت، سبک مطلوب حامیان آیت الله خامنه ای را سعی می کند بر همه تحمیل کنند. کارگران  مجاز نیستد اتحادیه صنفی مستقل خود را داشته باشند. هنوز راننده های اتوبوس شرکت خط واحد تهران به خاطر اعتصاب صنفی در زندان هستند. در حالی که یک عده هر روز وسط شهر تجمع خودجوش می کنند و حتی به سفارت خانه ها حمله می کنند اما کسی به آنها نمی گوید بالای چشم هایتان ابروست. سیاست خارجی که سرنوشت هفتاد میلیون ایرانی را تحت تاثیر قرار می دهد، از نقد و بررسی کارشناسان دور است؛ تا البته رئیس جمهوری انتخابات شود که سیاستی متفاوت از طرفداران آیت الله خامنه ای داشت باشد در آن شرایط نقد مجاز می شود. دارایی های عمومی در خدمت یک گرایش خاص است . صدا و سیما عملا ارگان جناح راست است که اگر رئیس جمهوری همسو باشد در خدمت او نیز هستند در غیر این صورت در مقابل او. بودجه های کشور حیف و میل می شود، در حالی که خدمات و حمایت های اجتماعی در کشور وجود ندارد. سپاه مثل یک حزب سیاسی عمل می کند و سازمانهای امنیتی به مثابه بازوی عملیاتی جناح راست. مخلص کلام این که زور می گویند و به پشتوانه زوری که دارند، هرکاری می خواهد می کنند و به کسی هم پاسخگو نیستند. اما نکته این است که  اولا  به اندازه کافی در این وضعیت نابسامان نفع می برند. دوما به اندازه کافی زور دارند تا جلو تغییر وضعیت را بگیرند. منافع که مشخص است. در شرایطی که عده ای ستاره دار می شوند و عده ای به خاطر دستفروشی به ضرب پنجه بکس کشته می شوند، عده ای دیگر، از رانتهای میلیاردی و رانتهای دانشگاهی بهره می ببرند. رسانه های کشور هم در خدمت سبک زندگی ای هستند که می پسندند و منابع عمومی همه ایرانیان تنها بین یک بخشی از جامعه تقسیم می شود که محصول شرایط موجود است. زور به اندازه کافی هم دارند. به این معنی که به هر فرایندی توانستند نهادهای حاکمیتی را به بازوهای های اجرایی یک جناح تبدیل بکنند. صدا و سیمای با پول بیت المال، ارگان حزبی شان است. سپاه را به حزب طرفدارنشان تبدیل کرده اند، اسلحه و زندان و پول هم که دارند و البته پشتیبانی اجتماعی کافی. چنین نیرویی باعث می شود چه وقتی در دوره اصلاحات دو قوه کشور در فرایند انتخابات در اختیار اصلاح طلبان قرار گرفت (علی رغم اختیار قانونی دولت و مجلس) اجازه تغییرات را ندهد و چه وقتی ملیون ها نفر به خیابان آمدند و تجمع اعتراضی ماه ها ادامه یافت نه که به آن وقعی ننهادند که با خشونت آنرا سرکوب کنند و بدون نگرانی محدودیت های قانونی وشرعی اسلحه جنگی را سمت مردم بی گناه بگیرند و معترضین را فله ای بازداشت و از طریق رسانه هایشان علیه رهبران معترضین لجن پراکنی کنند.
خلاصه اش می شود اینکه شرایط موجود مطلوب نیست. عده ای حرف زور می زنند. اما تا الان زور ما برای تغییر اساسی در این شرایط کافی نبوده است. یعنی مسئله توازن قوای مادی است که در مجوع هنوز به نفع ما نیست. خوب در مقابل چنین زوری چه واکنش هایی می توان داشت. ۱- تلاش برای ایستادگی و مقاومت درمقابل قانون شکنی صاحبان قدرت ۲- تلاش برای  کنار آمدن با قدرت و  اجتناب از شاخ به شاخ شدن با قدرتی که از ما قوی تر است ۳- انصراف دادن از  رویکردی که مسیر تغییرات را از طریق ماشین دولت و از خلال حکومت می داند و مستقیم سراغ مشکلات جامعه رفتن و به تغییرات کوچک اما پایدار، قناعت کردن.
البته این سه روش مواجهه با قدرتی که اجازه تغییرات را نمی دهد در عمل اینقدر خالص نیستند و معمولا ترکیبی است اما اول اجازه بدهید هریک از این سه شیوه مواجهه را با هم یک ارزیابی کنیم تا بهتر صورت مسئله و جواب های به آن را بشناسیم.

۴-۱- وقتی نیرویی جلو تغییر را می گیرد و با زور اجازه بهبود شرایط را نمی دهند و سعی می کند ازشرایط جاری حفاظت کند، یک راه، ایستادن در مقابل این قدرت است. ایستادن و مقاومت در مقابل قدرت هزینه بر است به همین دلیل ساده که زور دارد. حتی اگر تفاوت قوا زیاد نباشد هم  بالاخره مواجهه هر دو نیروی متقابل منجر به اصطکاک می شود.  البته مقاومت در مقابل نیروی که زور می گوید دست گذاشتن روی ریشه مسئله اصلی است و در صورت موفقیت، وضعیت به صورت  اساسی تغییر می کند اما مساله این است که وقتی این توازن قوا برابر نباشد یا طرف مقابل به ابزار های موثرتری برای اعمال قدرت دسترسی داشته باشد هزینه این مواجهه می تواند گزاف بشود. در این مسیر وقتی موازنه قوا برابر نباشد برای مقاومت مدام باید سعی کرد منابعی که می توانند موازنه قوا را تغییر بدهد را بسیج یا دست خوش تغییر کرد.  در عرصه بین الملی وقتی در با شرایط تبعیض آمیز مواجه هستیم برای مقاومت باید سعی کنیم منابع را بسیج کنیم؛ قدرت اقتصادی و نظامی خود را گسترش بدهیم؛ متحدانمان را بیشتر کنیم و سعی کنیم قدرت مقابل را ضعیف تر و منزوی تر کنیم. در عرصه داخلی وقتی نیروی سرکوب، ماشین حکومت را در اختیار دارد، باید چنان برنامه ریزی و عمل کرد که به مرور دیگر ماشین سرکوب توان کافی برای مقاومت در مقابل خواست تغییر را نداشته باشد. مشروعیت زدایی از عده ای  که ماشین حکومت  را قبضه کرده اند و تحلیل پایگاه اجتماعی آن، ایجاد پیوند بین معترضین و سازماندهی برای افزایش توان تاثیر. اما نکته ی ماجرا این است که نیرویی که دست بالا را دارد اجاز نمی دهد تو به مرور قوی شوی تا دیگر از پس کنترلت بر نیاید برای همین مثلا جلو سازماندهی را می گیرد. در چنین شرایطی معمولا کار کسانی که می خواهند مقاومت کنند به مقاومت گفتمانی و مشروعیت زدایی از حکومت متمرکز می شود و یا مقاومت خرد که چندان حساسیت قدرتی که دست بالا را دارد بر نیانگیزد تا زمان موعود.
بطور فشرده ویژگی ها در این شیوه مواجهه با نیروی مانع تغییرات اینچنین است. نقطه قوت: در صورت موفقیت ساختار معیوب به طور اساسی متحول می شود. نقطه ضعف: پر هزینه است و ممکن است گاه این هزینه بسیار گزاف باشد. تاکتیک: تضعیف حکومت از طریق مشروعیت زدایی؛ آنچه که در شرایط بسته حکومت، اجازه سازماندهی به معترضین نمی دهد. اما هر فعالیت یا آنچیزی که حکومت را تضعیف کند و معترضین را قوی تر.

۴-۲- وقتی با نیرویی مواجه ایم که شرایطی را حفظ می کند که نامطلوب است، اما در عین حال که یا در ارزیابی موازنه قوا عرصه نا برابر دیده می شود، یا اساسا مواجهه به صرفه به نظر نمی رسد، کنار آمدن و تسیلم شدن، یکی از شیوه های معقول است. امیدوارم اینجا واژه تسلیم بار منفی نداشته باشد. منظور این است که تسیلم قواعد بازی ای بشوی که نیروی قوی تر تعیین می کنند و سعی کنی در چارچوب قواعدی که او تعیین می کند بازی کنی. چراکه  بر اساس ارزیابی، نیرویی که دست بالا را دارد، می تواند آسیب های جدی بزند. برای مثال در عرصه بین المللی، مناسبات جهانی تبغیض آمیز و ناعادلانه است اما در عین حال به این ارزیابی می رسیم که نمی توانیم بازی قدرت های بزرگ را به هم بزنیم. و به طبع تسلیم این نظم شده و برای حل مشکلات سعی می کنیم نگرانی های قدرت بزرگ رفع کنیم و آنها را قانع کنیم که برایشان تهدیدی نداریم تا به ما آسیبی نزنند. این روش کم هزینه تر است اما همه سرنوشت به اراده قدرت بزگتر گره می خورد. با هیمن منطق در عرصه داخلی در مواجهه با حکومت اقتدارگرا راه حل این می شود که سعی می کنیم نشان دهیم خطری برای آنها نداریم و سعی می کنیم قانعشان کنیم که می خواهیم با همان قواعد بازی ای که او تعیین می کند، بازی کنیم هرچند قواعد ناعادلانه اند، اما با این کار ریسک آسیب دیدن توسط حکومت را کاهش می دهیم.  به صورت خلاصه در این شیوه مواجهه نقطه، قوت: هزینه و ریسک کمتر. اما در صورت همراهی قدرت می تواند منجر به تغییرات جدی شود. نقطه ضعف: دو نیروی رقیب همیشه نمی توانند بازی برد برد داشته باشند. وقتی مسئله استبداد یا حرف زور است پذیرفتن قواعد بازی حاکم پیشاپیش واگذار کردن مطالبات یا حداقل قناعت کردن به مطالباتی است که می تواند با منافع حکومت در تضاد نباشد. تاکتیک: رفع حساسیت حکومت، تضیمن برای بازی در نقشه ای که حاکم تعیین می کند ( که الزاما بد نیست) و تلاش برای اقناع صاحبان قدرت برای همراهی با تغییرات یا طراحی تغییر و تحول که منافع قدرت را هم تامین کند.

۴-۳-
وقتی حکومتی از اداره امور ناتوان است و نهادهای مختلف آن در خدمت وضعیتی هستند نمی توانند کشور را از شرایط نابسمان نجات دهند. در عین حال، راه تغییرات سیاسی در سطح حکومت بسته است. از یک طرف به اندازه کافی قدرت دارد که آسیب بزند به کسانی که می خواهند دست به ماشین دولت بزنند و از طرف دیگر گفتگو و تلاش برای اقناع آن بی فایده به نظر می رسد. یک روش بدیل این است که بجای تلاش برای اصلاح ماشین دولت با این هدف که منجر به تغییر شرایط شود، مستقیم سراغ دردهای جامعه، بدون توجه و یا جلب حساسیت حکومت رفت. یعنی وقتی کشور درگیر فقر است بجای تلاش برای اصلاح روشهای غلط حکومت در اداره کشور، می شود مستقیم تلاش کرد برای راه انداختن کسب و کارهای اجتماعی یا حتی خیریه هایی که  به وضع مردم رسیدگی می کنند.  راه انداختن بنگاه و نهادهای مختلف اجتماعی که حل بخشی از مشکلات جامعه را بر عهده بگیرد. در این روش از اصطکاک با حکومت اجتناب می شود در نتیجه احتمال آسیب خوردن از طرف قدرت به شدت کاهش می یابد.  اما در عین حال صرف نظر کردن از دولت به عنوان پر امکانات ترین نهاد یک کشور برای تغییر وضعیت جامعه امکان پذیر نیست. مخصوصا که گاهی خود حکومت مسبب مستقیم مشکلات است. اما در شرایط انسداد، تغییرات حداقلی ایجاد می شود که درعین حال پرثبات هم هست. به صورت خلاصه در این روش: نقطه قوت: عدم اصطکاک با حکومت، تغییرات پایدار. نقطه ضعف: تغییرات کوچک و زمان بر و در عین حال ناتوان از حل مشکلاتی که خودت حکومت مستقیما مسبب آن است. تاکتیک: رفتن مستقیم سراغ مشکلات جامعه از طریق راه اندازی نهادهای اجتماعی که اصطکاکی با حکومت ندارد.

با این توضیحات شاید بهتر بتوانیم دوستانمان را که عزم تلاشی نو برای پیگیری تحول و تغییر شرایط فلاکت بار کشور دارند بفهمید. تعامل و تسلیم به قواعد قدرت مستقر، نقاط ضعف و قوت خودش را دارد چنان که دیگر شیوه های مواجه شدن با قدرت مستقر هم بری از نقاط ضعف و البته ویژگی هایی مثبت نیستند. عضویت فردی که نسبت خانوادگی با مقام رهبری یعنی حاکم و صاحب قدرت سیاسی در کشور دارد، در هیئت موسس ندای ایرانیان که شیوه تعامل و تسلیم را در مواجهه با قدرت دارد، تاکتیکی منسجم با این استراتژي است. نمی شود دوستانمان که در همه این سالها برای اصلاح کشور کوشیده اند را به صرف انتخاب روشی متفاوت برای مواجهه با قدرت مستقر، خائن به آرمانها نامید. دوستانی که بسیاری از آنها را به صورت شخصی سالهای سال شانه به شانه هم مبارزه کرده ایم. هر چند شاید به توان گفت تصور این دوستان که می شود با تسلیم شدن و گفتگو در مورد مشکلات کشور و نشان دادن حسن نیست بدون اتکا به تغییر موازنه قوا، عده ای را قانع کرد از منابعی که در اختیار دارند صرف نظر کنند، بسیار آرمانگرایانه و بر عکس اعلام دوستانمان اتفاقا عملگرایانه نیست. اما به صرف این ويژگی ها  نمی توانیم در حسن نیت دوستانمان شک کنیم. درست است که دوستانمان بیش از یک دهه است که شاخه جوانان احزاب و گروهای اصلاح طلب را اداره می کنند اما این به این معنی خامی آنها نیست. جوان سابق اصلاح طلب که بسیاری از ایشان الان در میان سالی هستند، هم از تجربه فردی غنی برخوردارند و هم از تجربه نسل های قبل از خودشان.
با وجود اینکه معتقدم در عزم شان برای تعامل با مقام رهبری، صادق و مصمم هستند، اما مشخص نیست چرا آیت الله خامنه ای باید به آنها اعتماد کند. و اساسا اگر ضرورتی وجود نداشته باشد چرا باید به دنبال راه های بدیلی بجز وضعیتی باشد که اطرافیان ایشان می پسدند اما غیر محتمل بودن به ثمر رسیدن این تلاش، اهمیت این که اگر روزی مرکز قدرت با اصلاح روند های که به کشور خسارت می زند همراهی می کنند را کم کند. اتفاق بعیدی که در صورت تحقق منجر نتیاجی شگرفی خواهد شد. غیر محتمل بودن این استراتژي را می شود نقد کرد اما نمی شود در خیرخواهی کسانی که این مسیر را می پیمایند تردید کرد. ایده ای که روش جدیدی نیست. پیش از این هم متاسفانه بارها و بارها تلاش ها جهت گشودن باب تعامل با رهبری به در بسته خورد یا به خلف وعده ها و خدعه های حضرت آیت الله خامنه ای به نتیجه های عکس انجامید. چنان که دکتر رضا خاتمی در سال ۸۴، در جلسه ای با اعضای ستادهای انتخابات دکتر معین گفت، اگر مقام معظم رهبری پرچم اصلاح را در دست بگیرند ما نیز زیر پرچم ایشان خواهیم رفت.
تلاش برای تعامل با قدرتی که اساسا دیگری متفاوت را نفی می کند و شرط پذیرش افراد را در دست شستن از سیاست های متفاوت برای ادراه کشور می داند در معرض آسیب استحاله گفتمانی است. یعنی کسانی که برای اصلاح روند سعی می کنند وارد تعامل با قدرت مستقر شوند، به مرور، برای رفع حساسیت حاکم، پیگیری هدفهایی که به خاطر آنها وارد راه تعامل شدند را یک به یک واگذار می کنند؛ و در این راه علاوه بر اینکه مطالبه جدی را محقق نمی کنند گفتمان بدیل برای اداره کشور را نیز به ابتذال کشند. اما ظاهرا دوستان حتی به این آسیب هم حساسیت نشان دادند. اعلام اینکه به رهبری آقای خاتمی پایبند هستند، معیاری است برای جلوگیری از این آسیب. اگر مناسبات قدرت، دوستانمان را به بریدن از خاتمی هل ندهد می توان خاطر جمع بود که دچار انحراف نخواهند شد.
عزم بخشی از دوستانمان در صورت پایبندی به حقوق مردم حتی در حالت اینکه به مرور زمان مشخص شود این تلاش برای تغییر کشور واقع بینانه نبوده است، حداکثر یک تلاش ناکام دیگر ر در طول تاریخ اصلاحطلبی که منجر به نتیجه نشده است می انجامد. هر چند در آنصورت هم می تواند تجربه نسلی ما برای قدم های بعدی را غنی تر کند. این حرکت دوستانمان مانع تلاش دوستان دیگر، که جنم و عزم مقاومت در مقابل زورگویی های قدرت مستقر دارند، ایجاد نمی کند و همچنین راه را برای بعضی از ما که همت و پشتکار برای تغییرات جامعه محور داریم نمی بندد. و چناچه این تکثر در بین نیروهای حامی تغییر، منجر به درگیری داخلی نشود شاید بتواند در مجموع تلاش برای بهبو شرایط کشور را در کل غنا بخشد. با این تفاصیل می توانیم به این حرکت دوستانمان با همه بیم ها و امیدهایی که در کنار آن است نگاه مثبتی داشته باشیم و امیدوار باشیم در تلاششان برای بهبود شرایط کشور موفق باشند.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۲, جمعه

در پاسخ به نامه محی‌الدین حائری شیرازی به میرحسین موسوی

حضرت آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی
سلام
 نامه‌ی شما به میرحسین موسوی و مهدی کروبی را خواندیم. حرفی متفاوت از چیزهایی که به شکل ‌های مختلف بارها تکرار شده بود، در آن نبود. اما به خاطر اینکه حداقل نامه به دور از توهین و بی احترامی رایج در گفتار طرفدارن آیت الله خامنه‌ای نوشته شده بود و می شود حدس زد نوع نگاه شما شبیه تحلیل آیت الله خامنه ای است، وارد گفتگو شدن به شما اهمیت مضاعف میابد. امیدوارم دغدغه هایی که به عنوان یک جوان ایرانی طرح می کنم به دست شما برسد و حضرت عالی به عنوان یکی از طرفداران آیت الله خامنه‌ای، آن را با حسن نیست  بخوانید.

آقای حائری شما صورت مسئله را اینچنین طرح می کنید که انگار یک دعوایی شده است که حادثه است؛ یعنی می توانست اتفاق نیفتد و این تقصیر موسوی است. اگر موسوی اعتراض نمی‌کرد این اتفاقاتِ اجتناب پذیر رخ نمی داد. حالا آیت‌الله خامنه‌ای به این اتفاق‌ها می‌گویند فتنه؛ یا حتی یک بار اعتراضات را به بیماری، و منتقدین را میکروب تشبیه کردند یا چنانکه احمدی نژاد قبلا گفته بود خس و خاشاک و حتی بز هم خطاب کرده بود. حالا شما همه‌ی اینها را با بیانی ساده تر و مودبانه‌تر می گویید. ولی اصل ایده‌ی پشت همه‌ی این حرف‌ها این است که وضعیت موجود و شرایط آنروزها درست، منصفانه، عادلانه و کارآمد بود تا اینکه فرد یا عده معدودی توطئه، فتنه یا اغتشاش یا هرچیزی شبیه این بپا کردند. این هم به خاطر این است که یا دشمن بوده‌اند یا فریب دشمن را خورده‌اند یا غفلت کرده اند و بصیرت نداشته‌اند. در نتیجه برای اینکه مسئله را حل کنیم باید ریشه توطئه را بزنیم که همان معترضین هستند. این اصرارِ نسبت دادنِ اعتراضاتی که از سال ۸۸ شروع شد به خارج از کشور هم با همین منطق قابل فهم است. اما متاسفانه باید به شما بگویم این گونه دیدن مسئله و مشکل و آنر ناشی از اغتشاش عامل منفرد یا بیرونی در سیستم دیدن همان کتمان صورت مسئله واقعی است. حالا یا شما متوجه مشکلات اساسی که ریشه اعتراضات است نمی شوید یا  بر عکس، جزو کسانی هستید که علی رغم اینکه متوجه ریشه اصلی اعتراضات هستند، ولی برای اینکه ریشه ی این مشکلات با منافع و منابع قدرتشان گره خوده است در نتیجه به خاطر جاه‌طلبی جناحی نمی خواهند تن به اصلاحات ساختاری بدهند، اتفاقا به خاطر همین مسئله تلاش می کنند مشکل را به توطئه خارجی و یا فتنه گریِ یک عده ای معدود نسبت بدهند. صورت بندی کردن مسئله به این شکل باعث می شد اینکه موسوی ای که همچنان بعد از پنج سال جلوشان ایستاده است به مسئله اصلی شان تبدیل شود و مدام از او  بخواهند که کنار بیاد تا غائله بخوابد. یا به تعبیر شما شمعک فتنه خواموش شود.
 اما اگر از نگاهی که می‌خواهد اصل بحران را کتمان کند و آن را به اغتشاشی بخاطر دعواها و توطئه‌های شخصیِ عده‌ای قلیل نسبت دهد رها شوید و به ماوقع به صورت ریشه ای و واقعی نگاه کنید خواهید دید که مسئله اصلی این است که جنبش سبز نه یک اغتشاش و حادثه که پیامد یکسری دردهای ساختاری است. میرحسین نبود که به مردم گفت دنبال من بیایید. میرحسین پای مردمی که دیگر جانشان به تنگ آمده بود ایستاد. مسئله اصلی این است که یک عده در این  مملکت حرف زور می زنند. حرف زور است که خودشان را مجاز می دانند سبک زندگیشان را به بقیه مردم تحمیل کنند، حرف زور است که پول مملکت را بین خودی‌ها تقسیم می‌کنند، حرف زور است که دزدی می‌کنند و با وقاحت می‌گویند کشش ندهید، حرف زور است که بچه‌ها را در خوابگاه‌های دانشجویی زدند و تنها یک نفر را به جرم دزدین ریش تراش محکوم کردند، حرف زور است که صدا و سیمایی که با پول همه مردم اداره می شود را به ارگان حزبی خودشان  تبدیل کرده اند و صبح تا شب حرف‌ها یک جناح را تبلیغ می‌کنند و علاوه بر این به بقیه مردم که مثل آنها نیستند توهین و معترضین را تحقیر می‌کنند، حرف زور است که فکر می‌کنند صلاحیت دارند انتخابات، که قرار است مجرای اعمال نظر عموم مردم در اداره کشور باشد را به انتخابت دو مرحله‌ای تبدیل کرده و ما مجبوریم بین کسایی که قبلا نمایندگان حضرت آقا تایید کرده‌اند انتخاب کنیم. حرف زور است که به ما اجازه نمی‌دهند از حق قانونی برای تجمع و تظاهرات استفاده کنیم ولی طرفداران حضرت آقا در روز روشن به سفارت خانه ها حمله می‌کنند و عکس یادگاری می‌گیرند و کلی به کشور آسیب می زنند اما کسی به آنها تو هم نمی‌گوید، حرف زور است که بسیجیِ طرفدارشان هرچه بیشتر فحش بدهد و خشونت بورزد ترفیع می‌گیرد و بقیه دانشجو‌ها اگر بگویند بالای چشم آقایان ابرو ست ستاره‌دار می‌شوند، حرف زور است که کیهان و دیگر روزنامه‌های وابسته به مرکز قدرت، که با پول همه مردم اداره می‌شوند مشغول لجن پراکنی علیه هرکسی مثل آنها نیست باشند ولی هیچ روزنامه‌ای جرات نداشت باشه حتی به نقدی که به گوشه قبای حضرت والا برخورد هم اشاره‌ای بکند، حرف زور است وقتی کارگر ما می‌خواهد اعتراض صنفی بکند بازداشتش می‌کنند، معلم ما اعتراض می‌کند چون حقوقش کم است برخورد امنیتی می‌کنند اما یک عده خودجوش، بسیج شده، هر جا هر غلطی می‌خواهند می‌کنند و کسی نمی تواند بگوید بالای چشمتان ابروست، حرف زور است که وقتی می‌گوییم آقا ما نگران سلامت انتخابت هستیم جواب بگیریم اصلا هر کس در مورد سلامت انتخابات حرف بزند توطئه کرد‌ است. حرف زور است که دولت و سپاه و همه‌ی حکومت بسیج شوند که کسی را در قدرت نگه دارند و این را هم پنهان نکنند و عضو شورای نگهبان برود در میتینگ تبلیغاتی حضرت آقا هم صحبت کند. حرف زور است که سپاه رسما مثل یک حزب سیاسی شده است، فرمانده ی سپاه بیشتر از دبیر کل احزاب، موضع سیاسی می گیرد ولی جلو فعالیت احزاب منتقد را می‌گیرند، حرف زور است که دست فروش را می‌گیرند اما سپاه است که اسکله بدون نظارت کمرک دارد و از راه قاچاق کسب و کار راه انداخته است. حرف زور است بروند در دنیا رجزخوانی کنند، با سیاست خارجی حضرت آقا کشور تحریم شود اما در اوج بی پول بودجه سپاه افزایش پیدا کند اما پولی که باید یارانه بشود یا صرف خدمات به مردم شود به اجبار کم شود. حرف زور است که گنده لاتیش را حضرت آقا کند و هزینه‌اش را مردم مستضعف در زندگی روزمره‌شان بدهند. حرف زور است که رسما و علنا بیاید بگوید هرکس روی حرف من حرف بزند می‌زنم می کشمش، خونش هم پای خودش است. حرف زور است که وقتی به نتیجه انتخابات اعتراض کردیم جوابمان را با گلوله داند. حرف زور است که به مسئول فاجعه کهریزک پست بالاتر بدهند. حرف زور است وجود آن عده که شما را نمی پسنند با لفظ فتنه گر کتمان کنید. حرف زور است که سعی می‌کنند آدم ها را به این خاطر که اعتراض داشته‌اند از همه عرصه‌ها حذف کنند. حرف روز است که وقتی مردم خسته از همه‌ی گندی که اینها به کشور زده‌اند با وجود همه تلخی‌های سالهای گذشته به هاشمی اقبال می‌کنند، او را از انتخابات حذف می‌کنند. حرف زور است وقتی جلیلی در رقابت با روحانی تنها رای موافق اقلیتی کوچک را کسب می‌کنند باز از رو نمی‌روند و کار شکنی می‌کنند که چرا روحانی سعی می‌کند به همان وعده‌هایی که داده‌است عمل کند.
صورت مسئله این است که عده‌ای حرف زور می‌زنند. مسخره است وقتی می‌پرسیم چرا حرف زور می‌زنید؟ بگویید تو تسلیم حرف زور شو تا ما دیگر حرف زور نزنم. سوال مردم، فردای انتخابات ۸۸ این نبود که موسوی می‌گوید چه کار کنیم. سوال این بود میرحسین کنار ما خواهد ایستاد یا نه. مردم از حرف زور خسته شده بودند. مردم از حرف زوری که بزرگی آنها را کتمان می‌کرد به تنگ آمده بودند. معرفت میرحسین این است که سر قولش با مردم ایستاد و تن به حرف زور نداد. میرحسین اولین فراخوانی که برای تجمع داد، سال ۸۹ برای سالگرد انتخابات ۸۸( یعنی یکسال بعد از شروع جنبش سبز) بود که که آن راه هم لغو کرد. اگر چشم داشتید می‌دید که مسئله، کینه شخصی که از میرحسین دارند نیست. مسئله این است که حرف زور می‌زنند.
میرحسن کاری که می‌باید را کرده است. او انتخاب کرد کنار مردم و جلو حرف زور بایستد. اگر چه ایستادگی میرحسین دل گرمان کرد اما ریشه‌ی مساله میرحسین نیست که با حصر او یا فشار بر او برای سکوت داغ حرف زور شما قابل تحمل شود. اتفاقا که این تلاش‌ها برای به کرسی نشاندن حرف زورتان مسئله را پر رنگ تر می‌کنند. یعنی همین مسئله که مجازید و می‌توانید حرف زور بزنید و به میرحسین بگویید حرفهایی که تازه میانگین مسائلی است که مردم به آن اعتراض دارند را، نگوید. اصل مشکل همین مسئله است که می خواهید کتمان کنید. برای همین هم هست نمی فهمید حصر مسئله واقعی را حل نمی کند. 
۵ سال حرف زور زده‌اید و به قول عماد بهاور، جوان بی گناهی که به جرم طرفداری از میرحسین موسوی اکنون در زندان است، ما هم «پنج سال است ایستاده ایم». میرحسین انتخاب کرده است که تن به حرف زور ندهد. همه ی این پنج سالِ  سخت، مثل کوره‌ای داغ، ما را فولاد آب دیده کرد است. راه خیابان را ببندید از پنجره انتخابات می آییم، منتخبمان را مرعوب کنید پشتش با پیگیری مدام وعده‌های و برنامه‌هایش  پر می کنیم. فضای سیاسی را ببندید، در عرصه اجتماع و فرهنگ در مقابل حرف زورتان می ایستیم. نهاد انتخابات را تضعیف کنید دوباره از خیابان کمک می گیریم. خلاصه این که شما یک راه را مسدود کنید یا یک همراه را محدود، تاثیری در این خواست که ما نمی خواهیم به حرف زور تن بدهیم، ندارد. خودمان را با تاکتیک‌هایمان گره نزده‌ایم ما فقط می دانیم شما نمی توانید از ما بخواهید که به تحقیر تن بدهیم. هر دری را ببندید پنجره ی دیگر پیدا خواهیم کرد. جلوی هر روشی را سد کنید راه‌های تازه‌تری را امتحان خواهیم کرد. هر کس خسته می شود آدمهای تازه نفس‌تری جایش را می‌گیرند. در این سالها ما سخت جان شده ایم. تنها یک راه دارید آنها هم این که دست از زور گفتن بردارید. 
اما کینه شخصی هم با کسی نداریم باور داریم که پیروزی ما شکست کسی نیست و آن آینده که ما برای آن تلاش می کنیم حتما شماها که به ماها ظلم کردید هم بهره مند خواهد کرد، ما آماده بودیم حتی آنهایی که ما را در خیابان‌ها زده بودند را هم در آغوش بگیریم. اما بدانید تا شما حرف زور می‌زنید ایستادگی در مقابل حرف زور هم هست. این قصه، پایانش تلاش برای تسلیم کردن آدم‌هایی که اراده کرده‌اند در مقابل حرف زور بایستند نیست. این دیگر باید در این چند سال براتان ثابت شده باشد. تنها یک راه حل وجود داره آنهم اینکه به رسمیت بشناسید بخش مهمی از ایرانی‌ها، سلیقه شما برای سبک زندگی و نظر سیاسی شما را در مورد نحوره اداره کشور نمی‌پسندند. نمی‌توانید کتمانشان کنید یا مجبورشان کنید شبیه شما شوند.  نه دشمن هستند نه بدخواهند فقط مثل شما نیستند. قابل کتمان هم نیستند. حضرت آیت الله محی‌الدین حائری شیرازی حرف ما ساده است: حرف زور نزنید!
با احترام
یک جوان ایرانی-حمزه غالبی



۱۳۹۳ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

در مورد طمع دولت برای سهم بیشتری از پول نفت


یکی  از مواردی که در تبلیغات دولت، در طرحِ "نه به یارانه‌ها" بر عکس نمایانده می‌شود این است که "یارانه‌ها، کمک‌های دولت به اقشار ضعیف است". این یک فریب است. درآمد نفتی، دارایی مشاع مردم است. توزیع نقدیِ بخشی از درآمد نفتی کشور، که قبلا صرف یارانه‌های حامل‌های انرژی یا چیزهای شبیه این می شد، راهی برای کاهش تبعیض در تخصیص درآمد مشاع -که در روش قبلی به خاطر مصرف متفاوت، مساوی تعلق نمی‌گرف-، است. صورت مسئله ی دقیق این است که درآمدِ مردم از دارایی‌های عمومی، به صورت امانت نزد دولت است و دولتِ منتخب، به وکالت از مردم و نمایندگی از آنها، این پول ها را هزینه می کند؛ که البته تنها بخشی از آن به صورت مستقیم در اختیار صاحبان اصلی آن است؛ آن چیزی که الان دولت می خواهد، این است که همان بخش را هم به صورت کامل در اختیار داشته باشد.

از آنجایی که این پول‌ها، بخشی از درآمد ما از دارایی‌های مشاعمان است، این که اينكه ما چهل هزار تومان يارانه نقدي را به دولت ببخشيم يا خودمان خرج كنیم، هيچ ربطي به اين ندارد كه ما به اين پول احتياج داريم يا نه.  بلكه بستگي به اين دارد كه من نوعی مي خواهم سهم بيشتري از پولم را در اختيار دولت قرار بدهم یا خیر. اگر انتخابي بود شخصا ترجح مي دادم نه اين چهل هزار تومان، بلكه كل سهم مساوي هر ايراني از درآمد كشور را بگيرم، كه مبلغش مي شد ميزان درآمد نفتي كشور، تقسيم بر جمعيت مان. بعد بر اساس ميزان ساير درآمدها و البته مصرف‌ام، سهمم از هزينه‌هاي عمومي را از طریق ماليات پرداخت می‌کردم. چیزی شبیه طرحی که آقای نیلی، سال ۸۷ ارائه کرد.
سال ۸۷، آقای نیلی، که الان مشاور آقای روحانی است، طرحی داشت که منجر به افزایش پرداخت های مستقیم به مردم می شد. ایده ی اصلی طرح این بود که "درآمد نفتی، متعلق به مردم است و کل این دارایی باید مستقیم و به طور مساوی، به همه ی ایرانی ها تعلق بگیرد". در قدم بعدی دولت متناسب با درآمد هر شهروند، از او مالیات را اخذ، و هزینه های عمومی کشور را تامین کند.  ستاد آقای کروبی هم این طرح را به عنوان طرح دولت آینده پذیرفته بود. حالا برایم روشن نیست چطور آقای نیلی و دوستانی با این نوع نگاه، به این راه حل رسیده اند که سهم مستقیم مردم از درآمدهای خودشان از نفت را کاهش بدهند، در حالی بسیاری از نهادهای دیگر، در همین سال، افزایش بودجه ی عجیب و غریب داشته اند.
دولت باید بتواند شفاف توضیح بدهد که چرا همزمان از مردم می خواهد پول بیشتری از داریشان را در اختیار دولت قرار بدهند، بودجه نهاد هایی دیگری که از محل دارآیی مشاع مردم تامین می شود، افزایش پیدا می کند. در بودجه ی امسال، بودجه ی شورای نگهبان، با وجود این که هیچ انتخاباتی امسال برگزار نمی شود، ۱۰۰ درصد افزایش یافته است. دولت باید بتواند توضیح دهد، پول بیشتری که از مردم طلب می کند را دقیقا کجا قرار است صرف کند.
چند تا چهل هزار تومان باید به دولت کمک شود، تا ۵۰۰ ملیون تومان یک جا بدهند آقا زاکانی که خرج بصیرت پراکنی کند؟!
بودجه ی صدا و سیما، مخصوصا این پول هایی که صرف ساختن مستند های بی مایه و توهین آمیز علیه جنبش مردم می شود چقدر است؟ و چند تا چهل هزار تومانِ اضافی باید جمع بشود تا فیلمهای توهین آمیز بیشتری ساخته شود؟ بودجه موسسه مصباح یزدی که کارش تئوریزه کردن دیکتاتور و نفی نقش مردم در حکومت است، از بودجه عمومی و پول مردم چقدر است؟ و چند تا چهل هزار تومان باید جمع شود تا این بودجه تامین بشود؟ این سربازان جنگ نرمی که اینجا، در همین شبکه های آنلاین،  کارشان فحش دادن و تحقیر کردن است، و ساعتی ۷ هزار تومان حقوق می گیرن،د چند تا چهل هزار تومان باید جمع بوده تا حقوق اینان در بیاید، تا با خیال راحت  اینجا فحش بدهند؟ چند تا چهل هزار تومان باید جمع شود تا جیب بابک زنجانی پر شود؟

پی نوشت: پول نفت سر سفره چه کسانی؟ http://goo.gl/wpjEJL
پی نوشت ۲: یادداشتم در مورد پرداخت یارانه های نقدی قبل از اجرای این طرح مربوط به تیر ۱۳۸۷ http://goo.gl/iARnla